بوی خاک می‌آید، باران می‌آید، گونه‌ام را نوازش می دهد چون مادرم که کیلومترها از او دورم و من جانانه دل‌تنگم برایش‌.

عامدانه زیر بخش‌های مسقف حرم ابوتراب (ع) نمی‌رویم، از این رو دوتایی خیسِ خیس می شویم.

با چشمانی خیس از بارانِ اشک ایستاده‌ایم رو به گنبدش

می‌گویم چرا ما دو تا این همه دل بسته‌ی بارانیم؟

شیرین می‌خندد و می‌گوید آب که به خاک برسد چه می‌شود؟ 

_خب، می‌شود گِل.

_گِل!! همان گِل بدبویِ متعفن، همانی که من و تو از آنیمباران که بیاید، تو و من، بیشتر خودمانیم، بیشتر به اصلمان نزدیکتریم و روحمان در این مرحله رهاتر است.

_.

_.

عجیب بوی خاک می‌آید.

 

 

 

* حال فرص کن باران بیاید و تو هم بیایی.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها