خون می‌آید، در دهانم مزه‌ی ترش و ج خون را حس می‌کنم، به سرعت می‌روم سمت دستمال کاغذی و فکری‌ام نکند کمی خون به ته حلقم رفته باشد و بی‌هوا قورتش داده باشم و نکند روزه‌ام باطل شده باشد، دستمالی برمی‌دارم و به لثه‌ی مابین دو دندان پیشم می‌گذارم، همان جای همیشگی، چند ماهی است اگر خونی در دهانم جاری می‌شود، منشأش همان مکان است و مسببش؟ نمی‌دانم

امروز صبح هم زمانی که رو به آینه‌ی اتاقم ایستاده بودم و  موهایم را که چرب شده‌اند برس می‌کشیدم، لکه‌ی قهوه‌ای روشنی را دیدم که روی دندان پیشم مانده بود، کی خون آمده؟ از رنگش این‌گونه برمی‌آید که در خواب، چگونه؟ خودبه‌خود؟دوباره به دنبال دستمال رفتم، این دستمال کاغذی لعنتی که نمی‌دانم اگر نباشد چگونه باید روز را به شب برسانم، 

فکری‌ام، فکر منچستر یونایتدِ قرمز در میان حلقه‌یِ تاتنهامِ سفید، فکر لباسِ سفیدِ آغشته‌ به خونِ  کیوکوشین‌کایِ سی‌ و سه ساله، فکر خونِ جِ روی سفیدیِ دندان‌، فکر سرخ‌ِ سفیدِ مهدیِ یزدانی‌خرم.

 

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها